مقالات علمی - آموزشی

چگونه از کودکان پیش دبستانی خود بخواهیم که به حرف ما گوش دهند

به عنوان یک آموزگار یا مربی مهدکودک، امروزه بسیاری از مربیان و حتی والدین با این مساله مواجه هستند که چگونه از کودکان پش دبستانی بخواهند که به حرفهایشان گوش داده، به آنها احترام بگذارند و مطابق آنها عمل نمایند. اینکه کودکان خردسال به حرف های شما گوش دهند به طور کلی برای بسیاری از مربیان کار ساده ای نبوده و باعث ناراحتی و ناامیدی بسیاری از آنان می گردد.
مقاله ای که در خصوص آموزش های پیش دبستانی در اینجا مشاهده خواهید کرد، مقاله ای است که توسط ماریسا رابینسون یک متخصص آموزش کودکان پیش دبستانی (RECE) نوشته شده است و به شما دیدگاه لازم در خصوص تشویق کودکان خردسال به گوش دادن به حرفهای شما با ثابت قدم و جدی بودن در اعمالتان را ارائه می دهد.
وی اطلاعات و تجربیات زندگی واقعی بسیار مفیدی را برای والدین و مربیانی که در مهدکودک ها فعالیت داشته و وظیفه نگهداری و مراقبت از کودکان را در این مراکز بر عهده دارند ارائه می دهد که می توانند ایده هایی برای کسب نتایج سریع و کارآمد در کار محسوب شوند. 

تشویق کودکان پیش دبستانی به گوش دادن به حرفهای شما

به عنوان یک مربی کودکان خردسال، من با والدین زیادی روبرو شده ام که از من می پرسند: چگونه کودک من را تشویق می کنید که به حرفهای شما گوش دهند در حالی که آنها به حرفهای ما اصلاً گوش نکرده یا حداقل اینگونه عمل نمی نمایند. 
پاسخ این سئوال بسیار ساده است. این مقاله را به دقت بخوانید و آن را به دیگران نیز معرفی کنید.

نه یعنی نه.
قبل از این که نسبت به این جمله واکنش نشان دهید و بگویید من این کار را کرده ام و جوابی نگرفته ام بهتر است اول آنچه را که من تجربه کرده ام بخوانید و من تضمین می کنم که نتیجه بگیرید.
من برای مدتی یک مربی ذخیره بودم و مربیانی را که به هر دلیلی به مرخصی می رفتند پوشش می دادم. بنابراین آزمونهایی بسیار سختی با کودکان پیش دبستانی در کارم داشتم چون من یک مربی جدید بودم که هر روز با آنها برخورد نداشتم بنابراین کودکان می خواستند من را تست کنند تا ببینند رفتار من با آنها چگونه است. 
یک روز من در زمین بازی مشغول بازی الاکلنگ با کودکان بودم. یکی از قوانین مراقبتی که کودکان با آن آشنا بودند این بود که در هنگام بازی الاکلنگ با یکی از دوستانشان، نبایستی ناگهان الاکلنگ را رها کنند در حالی دوست شان در سمت دیگر و در بالای الاکلنگ قرار دارد. آنها می دانستند که با این کار دوست شان به زمین خواهد افتاد و ممکن است صدمه ببیند.
من مشاهده کردم که یک پسر خردسال این کار را با دوستش انجام داد. به او یادآوری کردم که ما نبایستی این کار را در حین بازی انجام دهیم. حدود 15 دقیقه بعد مجدداً مشاهده کردم که او این رفتار را تکرار کرد.

به عنوان یک والد یا مربی مهدکودک شما چه خواهید کرد؟

الف- به او 2 شانس دیگر خواهید داد؟
ب- وی را از بازی الاکلنگ جدا کرده و اجازه می دهید در جای دیگری بازی کند؟
ج- به امید اینکه این کار را تکرار نکند، مجدداً قوانین را به وی یادآوری خواهید کرد؟
د- به شرایط بی توجهی کرده چون فکر می کنید او این کار را برای جلب توجه انجام می دهد و با بی توجهی دیگر آن را تکرار نخواهد کرد.
ه- هیچ کدام از موارد بالا.
 

 کودکان پیش دبستانی

پاسخ درست گزینه ه می باشد. تمامی گزینه هایی دیگری که ارائه شده اند انتخاب هایی بوده اند که من از جانب والدین و بعضی مربیانی که با آنها کار کرده ام مشاهده نموده ام.
اگر من هر کدام از چهار گزینه اول را انتخاب می کردم، این ریسک را برای کودک دیگر فراهم می نمودم تا به زمین خورده و آسیب ببیند. حتی در مورد گزینه ب نیز کماکان این امکان وجود دارد که این کودک در جای دیگری کودکان را در معرض خطر قرار دهد.
لازم نیست یادآوری کنم که این کودک از روی اراده یکی از قوانین شناخته شده مهدکودک را که بارها برای تمام کودکان بیان شده بود، زیر پا گذاشته است.

اما چه باید کرد؟ من بلافاصله دست کودک را گرفته و وی را از فضای بازی خارج کردم. وی را به یک گوشه خلوت و ساکت برده و بر روی صندلی هایی که در این مکان قرار داشتند، دور از سایرین نشاندم.  
وی سر و صدا می کرد که نمی خواهد از سایرین دور باشد و بازی را رها کند. پس به وی نگاه کردم و به آرامی به وی گفتم: نو خودت انتخاب کردی که از بازی محروم شوی. وی فریاد زد: نه من این کار را نکردم و من به آرامی پاسخ دادم: بله، وقتی تو دوستت را از الاکلنگ به زمین انداختی به من گفتی که می خواهی از بازی کنار بروی و استراحت کنی زیرا می دانی که ما وقتی قوانین مهدکودک را زیر پا بگذاری و بویژه دوستانت را به خطر بیندازی، تو را از بازی محروم خواهیم کرد. 
او این حرفها من را نپسندید و تصمیم گرفت بلند شود و مجدداً به سمت زمین بازی برود. اما من دست او را گرفتم و مجدداً به صندلی باز گرداندم. او مجدداً از روی صندلی بلند شد و من مجدداً او را به صندلی بازگرداندم. او این کار را 4 یا 5 بار تکرار کرد و من برای این که نشان دهم اینجا من تصمیم گیرنده هستم وی را به هر بار به محل صندلی ها بازگرداندم. 
در بسیاری از شرایط من دیده ام که والدین پس از سه یا چهار بار تکرار رفتار کودک، از ادامه این روند صرفنظر کرده و کار را رها می کنند. این دقیقاً همان چیزی است که کودک می خواهد شما فکر کنید. آنها شما را تست می کنند تا ببینند آیا می توانند از دست شما خلاص شوند یا خیر. 
بنابراین اگر منصرف شوید، آنها دقیقاً می دانند که دفعات بعدی کدام کلید را امتحان کنند و چه مدت طول می کشد تا شما تسلیم شده و آنچه را که می خواهند به آنها بدهید. 
به شرایط داستان برگردیم. من به آرامی به وی گفتم: اگر تو بخواهی من می توانم تمام طول روز این کار را تکرار کنم اما با این کار تو تمام وقت بازی با دوستانت را امروز از دست خواهی داد. او این صحبت من را دوست نداشت و روی صندلی نشست و چندین بار دیگر سر من داد کشید. او گفت که از من و مهدکودک متنفر است. 
وقتی کودکتان به شما می گوید که به دلیل داشتن نظم و انضباط در امور و یا از دست دادن اختیاراتش از شما متنفر است، چه حسی پیدا می کنید؟

بسیاری از والدین از این حرف رنجیده می شوند و فکر می کنند که کودک آنها دیگر آنها را دوست نخواهد داشت و هرگز با آنها آشتی نخواهد کرد و یا به دلیل عصبانی کردن بیش از حد کودک، در واقع به وی صدمه زده اند و وقتی کودک آنها این چنین جملاتی را به زبان می آورد نرم شده و از مواضع خود کوتاه می آیند.

نکته بسیار مهم که بایستی به خاطر داشته باشید و در واقع سخت ترین کار، همین نداشتن شک و تردید است. 
شما یک فرد بالغ هستید و شما قوانینی را وضع می کنید که بایستی اجرا شوند. اگر کودکان این قوانین را بشکنند و به این کار عادت کنند، شما در واقع به آنها می گویید که به حرف شما گوش ندهند و قوانین در دستان آنهاست. اگر به قوانین خود اهمیت ندهید در عمل آنها را نقض کرده و بی اعتبار نموده اید.

وقتی کودک به من گفت که از من و مهدکودک  متنفر است، بلافاصله به وی جواب دادم: ولی من تو را دوست دارم و مهدکودک نیز با نبودن تو دیگر این گونه نخواهد بود. سپس از وی پرسیدم که چرا دوستش را از روی الاکلنگ به زمین انداخته است با وجود اینکه می داند که این کار خلاف قوانین مهدکودک است. او فقط آنجا نشسته بود و به من توجهی نمی کرد. بنابراین من دوباره سئوالم را مطرح کردم و او مجدداً به من پاسخی نداد. 

بنابراین به وی گفتم: به نظر می رسد تو آمادگی حرف زدن با من را نداری. بنابراین می توانی اینجا در تنهای بنشینی تا زمانی که آمادگی پاسخ دادن به سئوال من را پیدا کنی.

او فقط در جواب من، با عصبانیت همانجا نشست. 
دقت کنید که او فقط همانجا نشست و دیگر تلاش نکرد که مجدداً به محل بازی بازگردد و دلیل این رفتار نحوه برخورد من با شرایط بود. او دیگر می دانست که اجازه بلند شدن و بازگشتن به زمین بازی را ندارد و اختیار دست او نیست. 
وقتی او کمی آرام شد، نزد او رفتم و دوباره از وی پرسیدم که چرا دوستش را از روی الاکلنگ به زمین انداخته است با وجود این که قوانین را می داند. او مجدداً به من بی توجهی نمود و من نیز برای بار دوم از وی سئوال نکردم.
این بار دیگر چیزی به وی نگفتم و فقط او را تنها گذاشتم و رفتم. او مجدداً ناراحت شد بنابراین او را به حال خود در آنجا رها کردم. 
نهایتاً او به من گفت که آمادگی صحبت کردن را دارد. اما این بار من به او گفتم که آمادگی صحبت کردن با وی را ندارم. به او گفتم من دو بار برای صحبت کردن پیش تو آمدم و توبه من بی توجهی کردی. هر زمان که آمادگی صحبت کردن را داشتم پیش تو باز خواهم گشت. او این بار خیلی سر وصدا راه نیانداخت و فقط دست به سینه شد و نفسش را از دهانش به صورت پوف خارج نمود. 
وقتی احساس کردم همه چیز آرام شده است، مجدداً نزد او رفتم و گفتم: آیا آماده ای درباره آن موضوع حرف بزنیم. او گفت بله. وقتی با وی حرف می زدم، او به زمین یا پشت سر من یا به دیوار نگاه می کرد. 
پس به او گفتم: لطفاً وقتی با تو حرف می زنم به من نگاه کن که بفهمم به حرفهای من توجه می کنی. او این کار را نپذیرفت. بنابراین به وی گفتم: فکر می کنم بایستی مجدداً بروم و وقتی تو آمادگی نگاه کردن به من وقتی که با تو حرف میزنم را پیدا کردی، بازگردم. 

او گفت: نه، من آماده ام. من آماده ام. 
بنابراین از او پرسیدم: چرا از روی الاکلنگ پایین پریدی و اجازه دادی دوستت به زمین بخورد. او گفت: زیرا این کار جالبی بود. من گفتم: ممکن است به نظر کار جالبی برسد اما اگر این اتفاق برای تو پیش بیاید آیا باز هم برایت جالب خواهد بود. او گفت: نه. من مجدداً برای او توضیح دادم که انجام این کار چه خطراتی ممکن است در پی داشته باشد. وقتی من صحبت می کردم او به من نگاه می کرد و وقتی صحبت من تمام شد از او خواستم آن خطرات را دوباره بیان کند. 
او آن خطرات را برای من بیان کرد و من به او گفتم: ما این قوانین را در اینجا داریم زیرا همه شما برای ما عزیز هستید و نمی خواهیم هیچ کدام از شما صدمه ببینید. سپس به وی گفتم که می تواند برود و با دوستانش بازی کند.
لازم نیست بگویم که وقتی بعداً برای سرکشی به محل بازی رفتم دیگر هرگز نیازی ندیدم که با وی درباره افتادن دوستانش از الاکلنگ به خاطر این چنین رفتارهایی صحبت کنم.

اما آن موضوع که آن کودک گفت که از من متنفر است چطور؟ برای مدت 20 دقیقه یا کمی بیشتر وی از من فاصله می گرفت اما حدود یک ساعت بعد به من گفت که من را دوست دارد. من او را بغل کردم و به او گفتم که من نیز او را دوست دارم. از آن پس هر موضوعی که در کلاس اتفاق می افتاد، او اولین نفری بود که به سمت من می آمد و من را بغل می کرد.
او به دفعات بعداً در برنامه های مختلف کلاسی اعلام کرد که من را دوست دارد.
 

کودکان پیش دبستانی
 

نمی خواهم فکر کنید که او تنها نفری بود که من به این شیوه با وی برخورد نمودم. این روشی است که من در قبال تمامی کودکانی که در هنگام عصبانیت از گاز گرفتن، پرتاب کردن وسایل، صدمه زدن به دوستانشان به طور عمد استفاده می نمایند و یا از قوانین از روی اراده تخطی می نمایند، پیش می گیرم. من شیوه ای مشابه در قبال تمامی این موارد داشته و رفتارهای متفاوتی از خود در مواجهه با کودکان بروز نمی دهم. هیچ کس حقوق ویژه ای نداشته و استثنایی در این گونه موارد بین کودکان وجود ندارد. من در بسیاری از موارد در تعریف از خودم شنیده ام که چقدر در کنترل وضعیت کلاس توانا هستم، چقدر کودکان به حرفهای من گوش می دهند و چقدر کلاس لذت بخشی دارم. 
این روش واقعاً جواب می دهد. اگر به آن باور نداشتم یا آن را به درستی تجربه نکرده بودم هرگز درباره آن نمی نوشتم.

چند نکته کلیدی در خصوص این شرایط که آن را کارآمد ساخته است
1- من در حالتی قرار گرفتم که با کودک تماس چشمی داشته باشم.
2- در تمام طول این شرایط من آرامش خودم را حفظ کردم.
3- من هیچ چیزی را به حال خود رها نکرده و شرایط رو مطابق نظر خودم پیگیری کردم.
4- تسلیم نشدم و بر نظر خودم پایدار ماندم تا زمانی که کودک متوجه منظور من گردید و به آن عمل کرد.
5- بدون توجه به این که در درونم چه حسی داشتم، صبور بوده و اجازه ندادم کودک باعث شود کنترل احساسات یا شرایط را از دست بدهم.

اکنون ممکن است این نکات به ذهن شما خطور کرده باشد:
1- چرا این چنین کاری را برای موضوع ساده ای مانند الاکلنگ انجام دادم؟
2- من وقت کافی برای انجام این چنین کارهایی را ندارم.
3- من فکر می کنم صبر کافی برای این چنین کارهایی را ندارم.

اجازه دهید یک به یک به بررسی این موارد بپردازیم:

1- اگر کمی فکر کنید متوجه خواهید شد که موضوع اصلی الاکلنگ نمی باشد. این در واقع شرایطی بود که آن کودک می خواست آنرا کنترل کرده و به شیوه خودش عمل نماید. در کل تنها چند دقیقه از وقت من بابت رفع مساله بازی الاکلنگ گرفته شد. تمام آنچه در این میان اتفاق افتاد تقلای قدرت از جانب وی بود که می خواست کنترل را در دست گرفته و ببیند تا چه حد می تواند کارش را پیش ببرد.
2- این مساله برای هر موضوعی این چنین طولانی و پیچیده نخواهد بود. از زمان وقوع آن اتفاق بین من و آن کودک، وی فهمید که من شانسی به او نخواهم داد. من به او یک تذکر دادم و پس از آن او مجبور بود با عواقب اعمالش کنار بیاید. هر زمان که او کاری را از روی اراده انجام می داد که صحیح نبود، به قوانین من به عنوان مربی احترام گذاشته و می دانست که من به آسانی از کنار آن موضوع نخواهم گذشت و او را به حال خود رها نخواهم کرد.
من می توانم تا در مدت چند دقیقه با این مساله کنار آمده و آن را برطرف کنم. اکثر مواقع، حتی لازم نیست که کودک را به زنگ تفریح اجباری ببرم. اگر ببینم که او سعی می کند با زرنگی کاری را از روی عمد انجام دهد، تنها چیزی که باید بگویم این است که: اگر من بودم این کار را انجام نمی دادم مگر این که بخواهی به یک زنگ تفریح اجباری بروی. در 9 مورد از 10 مورد گفتن این جمله باعث توقف وی شده و من او را به انجام فعالیت دیگری هدایت می کنم. 
3- صبر ندارید؟ پس از یک روز طولانی، پرتلاش و گاهی خسته کننده، کمتر کسی صبر لازم را برای مواجه شدن با این چنین موضوعاتی دارد اما این را نیز فراموش نکنید که در هنگام برخورد با خانواده و بویژه فرزندان دلبندتان آیا مایل نیستید که از احترام لازم برخوردار باشید؟ کسب این احترام بدون شک دشوار است.
آیا فکر می کنید برای من انجام کاری که در بالا توضیح دادم آسان است؟ من در درون واقعاً احساس بدی داشتم. احساس می کردم که ده بار دور یک زمین بزرگ دویده ام تا انرژی خود را تخلیه کنم. اما آیا ما به عنوان افراد بالغ باید به کودکان خود اجازه دهیم که ما را به شرایطی برسانند که نتوانیم احساسات خود را کنترل کنیم؟
چگونه کودکان خود را به افرادی حرف گوش کن تبدیل کنیم؟ (خلاصه)
ما بایستی برای آنها یک مدل باشیم. ما بایستی به آنها احترام گذاشتن، گوش دادن به دیگران و این که قوانینی در زندگی وجود دارند که بایستی اجرا شوند و این امر از خانه شروع می شود، بیاموزیم. اگر کودکان ما در خانه احترام گذاشتن را نیاموزد، بدون شک آن را در خارج خانه نیز نخواهند آموخت.
تلاش کنید. این کار آسانی نیست. هر چه زودتر این چنین رفتارهایی را تمرین کنید، زودتر از مرحله دشوار این روند گذر خواهید کرد و محیط خانه ای آرام تر و دلپذیرتر خواهید داشت که در آن از کودکانتان عشق و احترام دریافت خواهید کرد.
ممکن است در مرتبه اول موفق نشوید اما بدون شک به نتیجه خواهید رسید. اگر واقعاً می خواهید به نتیجه دلخواهتان برسید، استوار باشید و تسلیم نشوید. اگر من موفق به انجام این کار شده ام، پس شما نیز خواهید توانست.    
          

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا